پوریم

آن زمان که آدم خلق شد هرگز در این فکر نبود,روزی خواهد آمد که باید زمین را ترک گوید

پوریم

آن زمان که آدم خلق شد هرگز در این فکر نبود,روزی خواهد آمد که باید زمین را ترک گوید

הגירה - کوچ(یاداشت پنجاه و یکم)


وقتی روحی بزرگ گرفتار قفس حقارتها گردید , سر به عصیان میگزارد .

و حقارت را تاب نتواند آرد .
افسوس بر آن بزرگی که دلخوش بر حقارتهای زنده بودن گردید , که خویش در بر خویش قفس میتند و از سستی قفسش میهراسد .


כאשר הנשמה הגדול היה כלוא בכלוב למטה, ראש המרד.
וקמח לא יכול לסבול את ההשפלה.
זה היה חבל מאוד כי שבי  בחיים, מי בכלוב שלו  והפחדים של חולשה.

פדרו הוא ...-یه بابائی و خدا ...(یاداشت پنجاهم)


دمدمای غروب کنار یه ده قشنگ , توی دشت سر سبز یه <بابائی> وایساده بود .

می خواست مناجات کنه !
روبه آسمون کرد و گفت : خدایا خودتو به من نشون بده !
یدفعه یه ستاره دنباله دار از این ور آسمون به اونور آسمون پر کشید !
طرف که تو باغ نبود دوباره گفت : خدایا با من حرف بزن !
یهو صدای چهچه یه بلبل سکوت دشتو شکست ولی ....
بازم گفت : خدایا لااقل یه معجزه نشونم بده !
یدفعه صدای گریه یه بچه که همون وقت بدنیا اومده بود , دشتو گرفت .
یارو بازم نگرفت !
گفتش لااقل دستتو بزار روی سرم !
خدا از اون ور آسمون دستشو آورد گذاشت رو سر اون مرد .
مرد که حوصلش سر رفته بود با دستش پروانه سفید خوشگلی که روسرش نشسته بود رو پر داد و رفت !