پوریم

آن زمان که آدم خلق شد هرگز در این فکر نبود,روزی خواهد آمد که باید زمین را ترک گوید

پوریم

آن زمان که آدم خلق شد هرگز در این فکر نبود,روزی خواهد آمد که باید زمین را ترک گوید

הגירה - کوچ(یاداشت پنجاه و یکم)


وقتی روحی بزرگ گرفتار قفس حقارتها گردید , سر به عصیان میگزارد .

و حقارت را تاب نتواند آرد .
افسوس بر آن بزرگی که دلخوش بر حقارتهای زنده بودن گردید , که خویش در بر خویش قفس میتند و از سستی قفسش میهراسد .


כאשר הנשמה הגדול היה כלוא בכלוב למטה, ראש המרד.
וקמח לא יכול לסבול את ההשפלה.
זה היה חבל מאוד כי שבי  בחיים, מי בכלוב שלו  והפחדים של חולשה.

هدیه‏ای برای جشن حنوکا (یاداشت چهلم)


صورت نوزاد متولد شده سفید و گرد بود. او پسری بود آرام با موهای مشکی مخملی و چشم‏های درشت و سبزی که با دیدگان خیره‏اش به اطرافیان می‏نگریست و توجه به همه خانواده بلکه غریبه‏ها را نیز جلب می‏کرد. گوشواره‏ای گوشتی در کنار گوشش بود. با ورود این نوزاد پسر هفت شبانه روز شادی و جشن در خانه ما برقرار بود. خداوند پس از سه فرزند دختر او را به ما داده بود. هر کس نامی را برای او پیشنهاد می‏کرد. تا عاقبت تورات قدیمی موروثی خانوادگی نام یازده پشت قبلی را به نام او رقم زد. مادر عزیزم دیگر کمتر فرصت پرداختن به درس و مشق ما را داشت و تمام وقتش به خانه‏داری و بچه‏داری و شب بیداری می‏گذشت پس از آن سال به کلاس سوم ابتدایی رفته بودم . ماه مهر رو به اتمام بود و برگ‏های درختان از سبز به زرد و قرمز و طلایی تغییر رنگ می‏دادند. هوای دلچسب پاییزی آبان ماه، تغییر فصل با رشد جسمانی و شروع بلوغ برایم همراه بود. در مدرسه خانم معلم از روی مطالب کلاس فارسی درس می‏داد و ما را تشویق می‏کرد. تصاویر کتاب را نقاشی و با خط زیبا و ریز و درشت کتاب‏نویسی کنیم. در این شرایط فرصت و وقت مادرم کم و کمتر می‏شد و مشغله کاری زندگی آنقدرها مجال کمک به ما را نداشت. با شروع آذرماه هوا کم کم سردتر شد. از دبستان که با همکلاس‏هایم به خانه می‏آمدیم تمام برگ‏های زرد و خشک درختان چنار مسیر راهمان را زیر پا لگد می‏کردیم. اگر برگی جا می‏ماند دوباره برمی‏گشتم و آن را له می‏کردم صدای خشک و قرچ شکستن آن حال مرا جا می‏آورد. سرم رو به آسمان و اطراف بود که آیا برگی دیگر در راه است یا نه.

ادامه مطلب ...