پوریم

آن زمان که آدم خلق شد هرگز در این فکر نبود,روزی خواهد آمد که باید زمین را ترک گوید

پوریم

آن زمان که آدم خلق شد هرگز در این فکر نبود,روزی خواهد آمد که باید زمین را ترک گوید

سفر(یاداشت چهل ویکم)



همه شب دلم با کسی می گفت

سخت اشفته ای ز دیدارش

صبحدم با ستارگان سپید

می رود می رود خدا نگهدارش

من به بوی تو رفته از دنیا

بی خبر از فریب فرداها

روی مزگان نازکم می ریخت

چشمهای تو چون غبار طلا

تنم از حس دستهای تو داغ

گیسویم در تنفس تو رها

میشکفتم ز عشق و می گفتم

هرکه دلداده شد به دلدارش

ننشیند به قصد ازارش

برود چشم من به دنبالش

برود عشق من خدا نگهدارش

اه اکنون تو رفته ای و غروب

سایه می گسترد به سینه ی راه

نرم نرمک خدای تیره ی غم

می نهد پا به معبد نگهم

می نویسد به روی هر دیوار

ایه هایی همه سیاه سیاه

هدیه‏ای برای جشن حنوکا (یاداشت چهلم)


صورت نوزاد متولد شده سفید و گرد بود. او پسری بود آرام با موهای مشکی مخملی و چشم‏های درشت و سبزی که با دیدگان خیره‏اش به اطرافیان می‏نگریست و توجه به همه خانواده بلکه غریبه‏ها را نیز جلب می‏کرد. گوشواره‏ای گوشتی در کنار گوشش بود. با ورود این نوزاد پسر هفت شبانه روز شادی و جشن در خانه ما برقرار بود. خداوند پس از سه فرزند دختر او را به ما داده بود. هر کس نامی را برای او پیشنهاد می‏کرد. تا عاقبت تورات قدیمی موروثی خانوادگی نام یازده پشت قبلی را به نام او رقم زد. مادر عزیزم دیگر کمتر فرصت پرداختن به درس و مشق ما را داشت و تمام وقتش به خانه‏داری و بچه‏داری و شب بیداری می‏گذشت پس از آن سال به کلاس سوم ابتدایی رفته بودم . ماه مهر رو به اتمام بود و برگ‏های درختان از سبز به زرد و قرمز و طلایی تغییر رنگ می‏دادند. هوای دلچسب پاییزی آبان ماه، تغییر فصل با رشد جسمانی و شروع بلوغ برایم همراه بود. در مدرسه خانم معلم از روی مطالب کلاس فارسی درس می‏داد و ما را تشویق می‏کرد. تصاویر کتاب را نقاشی و با خط زیبا و ریز و درشت کتاب‏نویسی کنیم. در این شرایط فرصت و وقت مادرم کم و کمتر می‏شد و مشغله کاری زندگی آنقدرها مجال کمک به ما را نداشت. با شروع آذرماه هوا کم کم سردتر شد. از دبستان که با همکلاس‏هایم به خانه می‏آمدیم تمام برگ‏های زرد و خشک درختان چنار مسیر راهمان را زیر پا لگد می‏کردیم. اگر برگی جا می‏ماند دوباره برمی‏گشتم و آن را له می‏کردم صدای خشک و قرچ شکستن آن حال مرا جا می‏آورد. سرم رو به آسمان و اطراف بود که آیا برگی دیگر در راه است یا نه.

ادامه مطلب ...